بفرست برای دوستات :

منصور بن عمار، رحمة الله علیه در راه کاغذی یافت: بسم الله الرحمن الرحیم. بر وی نبشته، برداشت. جایی نیافت که آن را بنهادی. بخورد. در خواب دید که: به حرمتی که داشتی آن رقعه را، در حکمت بر تو گشاده کردیم. پس مدتی ریاضت کشید و مجلس آغاز کرد. نقل است که جوانی به مجلس فساد مشغول بود. چهار درم به غلامی داد که نقل مجلس خرد. غلام در راه به مجلس منصور عمار بگذشت. گفت: ساعتی توقفی کنم تا چه می گوید؟ منصور از برای درویشی چیزی می خواست گفت: کی است که چهار درم بدهد تا چهار دعا کنم او را؟ غلام گفت: هیچ چیز بهتر از این نیست. پس آن چهار درم بداد. منصور گفت: چه دعا خواهی؟

گفت: اول آن که آزاد گردم. دوم آن که حق تعالی، خواجه مرا توبت روزی کند. سیوم آن که عوض چهار درم باز دهد. چهارم آن که بر تو و مجلسیان و من و خواجه رحمت کند. منصور عمار دعا کرد. غلام باز خانه رفت. خواجه گفت: کجا بودی و چه آوردی؟ گفت: به مجلس منصور عمار بودم و چهار دعا خریدم بدآن چهار درم. خواجه گفت: چه دعایی؟ غلام حال باز گفت، خواجه گفت: تو را آزاد کردم و توبه کردم خدای را که هرگز خمر نخورم و به عوض چهار درم چهارصد درم بخشیدم. باقی آن چهارم، به من تعلق ندارد. آنچه به دست من بود، کردم. شبانه در خواب دید که هاتفی آواز داد که: آنچه به دست تو بود، بالئیمی خویش کردی، آنچه حواله به ماست نیز کردیم، بر تو و غلام و بر منصور و مجلسیان رحمت.

منبع : hagheghat.persianblog.ir

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *